ساعت دو نیم
صبح، آسانسور جایی بین طبقه ششم و هفتم آسانسور ایستاد. صدای زنی آمد که داشت میگفت: طبقهی ..
، طبقهی ..، طبقهی .. اگه گفتی چندم؟ تو آینه خودمو نگاه کردم و گفتم لابد شش و
نیم. زن گفت درسته، صداش از سقف میومد. سرمو بالا کردم، از پشت سوراخهای هواکش
صدای زن میآمد. دریچه سقف کنار رفت و سرش رو آورد لب بازشو و بهم گفت:
- کافه گالری پردیس سینمایی ملت هنوزم کار میکنه؟
+ آره خب باید هنوز هم باشه.
- من سه سال تو پله برقی منتهی به کافه کار میکردم. الان ولی استخدام شرکت
اوتیس شدم، پارت تایم ساختمون به ساختمون در مراجعه ام.
+ چه جالب، من فکر میکردم این هم مثل ساعت گویای تلفنی، صدای ضبط شده است.
- هاه، نه. صدای ضبط شده گرون درمیاد واسه شرکت.
+ تو چقدر در ماه در میاری؟
- ممممـ .. بیا، این ده تومن رو بگیر و هروقت پائیز شد برو کافه گالری و مافن
شکلاتی و چایی بخور، مافن شکلاتی داغ و مرغوب با تکههای شکلات آب شده و یک لیوان چایی دم
کشیده در قوری.
+ تو خودت نمیای؟
- نع، کار دارم .. طبقه ی هفتم، دینگ دینگ ..
No comments:
Post a Comment