1. همین خانه عشرتآباد را که با پانزده بیست سال قبلش مقایسه میکنم، میبینم حیاطش لاقل یکی دو ردیف موزائیک کم کرده، سه چهار بند از آجرهای دیوارش گم شده، چهارچوب درهایش آب رفته، پلههایش کمتر شده و سقفهایش پائینتر آمدهاند. نه اینکه انگار اینطور شده باشد، واقعن شده. نفر دوم جلویی نشسته در ردیف اول از سمت چپ پائین، سالها بعد گفت « من یادمه بچه بودیم خیلی بیشتر طول میکشید از این سر حیاط تا آن سر برویم، اما اینروزها همش شده دو قدم ».
2. یک تصوری هم هست که میگوید این آدمها هستند که دارند بزرگ میشوند و اتاقها ثابت میمانند اما واقعیت این است که وقتی ناظر غیرلخت باشد و تمام این سالها روی شانههایت نشسته باشد، آنوقت این اتاقها هستند که دارند سال به سال تنگتر میشوند. تا جایی که یک روز متوجه میشوید دیگر در همان محل قبلی جا برای همان همهی قبلی نیست. سفرهها گواه این موضوع اند. آن ابتدا سفره را که پهن میکردند از دو اتاق یک اتاق اضافه میآمد. ده سال گذشت و آدمها کم و زیاد نشدند اما دیوار انتهایی اتاق دوم چسبید به لبهی سفره. بیست سال بعد دیگر اصلن جای کافی برای نشستن نبود لذا سفره جایش را داد به میز غذا و آدمها بشقاب بدست هرجا که شد نشستند و ایستادند.
3. چهل سال از عکس گذشته و این عکس دیگر مجرد ندارد. بیستدرصد عکس فوت کرده است و باقیمانده را هم دیگر هرگز نمیشود در یک قاب جمع کرد.
جای خوشحالیه که برای تو مثل خانواده من آدمها کم نشدند و مثل خیلیهایی که می شناسیم سفره تون کوچکتر نشده
ReplyDeleteاما واقعا حیف از اون استخر شنا که شد یک حوض خیلی کوچک!
این خونه استخرش شد باغچه
Delete