Saturday, January 31, 2015

چشمان همیشه گشنه - 80




بساط املت و کشک بادمجون آتیشی در حیاط عشرت آباد به سادگی برپا می‌شود و زمستان و سرما هم مزاحمتی با عیش ساختن و خوردن غذاهای دودی ندارد. دود مثل سایر طعم‌های پنجگانه، یک طعم منحصر بفرد نیست بلکه یک هویت است. بطوری که دودی‌ کردن غذاها، تفاوت چندانی در کیفیت و مزه ایجاد نمی‌کند اما هویتی به غذا تحمیل می‌کند که یادآور ابتدایی‌ترین روش پخت، استفاده از آتش هیزم بوده و تجربه بدوی‌ترین لذت حاصل از خوردن یک پختنی را برایمان بازآفرینی می‌کند. لذتی که پس از استفاده بشر از آتش در طبخ غذا، برای اولین بار احساس شد و در طی عصرهای متمادی، ژنتیکلی در ما نهادینه گردید.
گرجه‌های خرد‌شده با پیاز تفت می‌خورند و سیر مفصلی به آن اضافه می‌شود و تا پختن گرجه‌ها و درست قبل خشک شدن ملات، روی آتش می‌مانند، سپس تخم‌مرغ و ادویه هم به آن اضافه می‌شود. اندکی بعد املتی آتیشی خواهیم داشت که طعم دود هیزم می‌دهد و بوی سیرگوجه‌ش گشنه‌کش خواهد بود. نان و سبزی و بشقاب هم در همان حیاط مهیاست.
از آن طرف کمی قبل از ساخت املت، بادمجون‌ها با پوست روی ذغال کبابی شده و پس از کندن پوست، خرد می‌شوند و به سیرداغ پیازداغی که از قبل با روغن فراوان روی آتش آماده شده، اضافه می‌گردند. زردچوبه و کشک و ادویه هم در انتها، تکمیل کننده کشک بادمجان آتیشی مرغوبی خواهد بود که طعم دودی غالبش را شاید از شدت بوی دود موجود در محل، بدرستی درک نکنید اما باقی‌مانده آن برای ناهار فردا، آنقدر هویتی دودآلود دارد که انگار یه جنگل درخت وسط قابلمه کشک بادمجون آتش گرفته و سوخته. این غذا را چرب و داغ لقمه بگیرید و مراقب نشت روغن از میان هر لقمه آن باشید.
دو رقم غذا آماده شده است، کشک بادمجان و املت برای آنهایی که بادمجان نمی‌خورند، بادمجانی که مرز رایجی در دسته‌بندی آدمها به دو گروه بدغذاها و خوش‌غذاهاست، خوش‌غذایانی که هر چیز خوردنی را در دهان کرده و تبدیل به کالری می‌نمایند. بدغذاها اما با برخی طعم‌ها مشکل شخصی دارند اما از این جهت که در مزه‌ها دقت می‌کنند و طعم‌ها برایشان علی‌السویه نیستند، قابل تقدیرند. اینها با همان ذائقه سختشان، باعث پیشرفت و گسترش آشپزی شده‌اند، پس حق دارند اگر با بادمجون و مشتقات آن مشکل دارند، املت داشته باشند.

پ.ن. از کودکان بدغذای خود حمایت کنید.

Friday, January 30, 2015

چشمان همیشه گشنه - 79




طرف نشسته بوده تو رستوران و داشته چلوکبابش رو می‌خورده که می‌بینه یکی داره تق تق می‌زنه به شیشه. ازش می‌پرسه ها؟ چیه؟ طرف میگه پیازم بخور. این خاطره همیشه از زبان مشتری رستوران نقل شده و تبدیل به جوک معروف و محبوبی شده، در حالی که اگر از زبان شخص پشت شیشه نقل شود، تبدیل به درامی کوتاه و غمنگیز می‌شود. نیازمندی فقیر و بیچاره سر ظهر با جیب خالی و گرسنه از جلوی رستوران رد می‌شود و اوج خواهش و حسرتش را در توصیه به خوردن پیاز نشان می‌دهد. آن کباب خورده شد، ما و شما ماندیم و خندیدیم ولی اون بیچاره گرسنه موند. کباب غذای گرانقیمتی نیست اما کباب‌های گرانقیمت و عجیبی در رستورانهای شهر پیدا می‌شود که حتی یکبار امتحان کردنش هم از عهده هرکسی برنمی آید.
اگر درآمد و وضع زندگیتان اجازه نمی‌دهد اتومبیل داشته باشید، اگر توان مالی مسافرت استانبول را ندارید، اگر تلویزیونتان هنوز لامپی است، اگر مکه نمی‌توانید بروید، اگر دختر دم بخت دارید و هزاران اگر دیگر، امکان خوردن کباب در هر صورت برایتان مهیاست. برگ و شیشلیک نشد، چنجه و ترش نشد، میگو و سالمون نشد، جوجه و بال نشد، کوبیده همیشه ممکنه. در هر صورت کباب را با لذت بخورید تا بفهمید که در لحظه درک لذت خوردن کباب، ثروتمندترین شخص روی زمین هستید و از تمامی غمها آزادید، مشکل مالی که هیچوقت حل نمیشه.
کوبیده ارزانترین و محبوبترین کباب ایران است که گرچه در آن گوشت جایگزین چربی و پیاز شده، اما با گوشت کمتر در مقابل کباب برگ و چنجه‌ی تمامن گوشت، محکم ایستاده و پا به پای آنها سفارش داده می‌شود.
از گران‌قیمت‌ترین کبابها نیز می‌شود به کباب ماهی اوزون برون اشاره کرد که این حقیر فقط سه بار آن طعم عجیب را چشیده‌ام. در وصف طعم این ماهی دماغ دراز همین بس که از شکمش گرانقیمیت‌ترین خوردنی بشر، خاویار بیرون کشیده می‌شود و گوشتش در مقایسه با گوشت سایر ماهی‌ها، مثل تفاوت گوشت بره با سوسیس است. استخوان ریز ندارد و بافت دنبه‌ای و لطیفش، پس از طبخ بر خلاف گوشت ماهی معمولی، از نسوج کوچک بهم پیوسته تشکیل نشده و ریش ریش نخواهد شد. البته با تمام توصیفات و تعریف‌هایی که از این ماهی شنیده‌اید، اوزون برون آن چیزی نیست که حتمن باید قبل از مرگ چشیده باشید.


پ.ن. علم بهتر است یا ثروت؟ پاسخ: کباب
پ.ن. کی بریم شمال؟

چشمان همیشه گشنه - 78





لذت خوردن کباب کوبیده با برنج کره‌خورده و کوکا جایی در سنین کودکی، حوالی شش سالگی، کمی بیشتر یا کمتر درک شده، چند سال بعد هم مزه‌ی خوب سماق بر روی کوبیده فهمیده می‌شود و در عنفوان جوانی، پیاز و ماست موسیر هم به بساط عیش چلوکباب کوبیده اضافه شده و کوبیده‌ش دو سیخه خواهد شد. در ایران، یک انسان غیرگیاهخوار اگر آدم باشد، در هجده سالگی همزمان با رسیدن به سن قانونی، به بلوغ دهانی کامل رسیده و از بساط چلوکباب کوبیده هم منتهای لذت را خواهد برد.
اما دهان بالغ مثل سایر اعضای بدن فناپذیر نیست و تا قبل مرگ، اگر بیماری گوارشی خاصی گریبانش را نگیرد، درست مثل سالهای جوانی ما را در درک لذت خوردن چلوکباب کوبیده به همراه متعلقات کامل، یاری خواهد کرد. اینکه این مسیر ایده آل با گذر عمر در اکثر موارد بطرز فاجعه‌آمیزی مسدود می‌شود، ریشه در محدودیت‌های پزشکی و نصیحت دکترها دارد. آنها هستند که پیشنهاد معامله‌ی کاهش لذت را با افزایش طول عمر به ما می‌دهند، پیشنهادی که در اکثر مواقع پذیرفته می‌شود.
من؟ شصت ببعد با هیچ پزشکی معامله نمی‌کنم.
زوال لذت خوردن چلوکباب کوبیده با متعلقات کامل با حذف کره آعاز شده و کم کم لیوان کوکا را از ما می‌گیرند و کبابمان را یک سیخ می‌کنند. ماست موسیر چرب و سماقی که یبوست‌آور است نیز کنار گذاشته می‌شوند. به دست خودمان بساطی اینچنین مفرح و زندگی‌بخش را به بهانه عمر بیشتر برمی‌چینیم و بهشت را با بشقابی ناقص و خشک عوض می‌کنیم. بشقابی که به کاسه سوپی نیز نمی‌ارزد.
عزیزان سالخورده را مجبور نکنید به بهانه کمی بیشتر زنده ماندن، لذت خوردن چلوکباب کوبیده یا هرچه آنچه لذت بخش و برای سلامتی مضر است، را کنار گذارند. آنها را در این فشار و اجبار خودخواهانه قرار ندهیم. بپذیریم که آنها در هر صورت خواهند مرد و تنها چیزی که می‌ماند، این دغذغه است که آیا ایشان از زندگی لذت بردند یا ناکام از بین ما رفته‌اند. پس کام بگیرید قبل از آنکه از کامتان بگیرند.

Saturday, January 24, 2015

چشمان همیشه گشنه - 77





یه کف دست لواش و یه نوک کارد پنیر با یه مشت سبزی خوردن معطر و تازه که از اطراف بیرون زده. این نمای لقمه رایج و مفرحی از غذای گیاهی بسیار سالمی به نام نون پنیر سبزی‌ست.
بعید بنظر می‌رسد که در جای دیگری از دنیا، بار معنایی لغت سبزی، دربرگیرنده چنین گستره‌ای از گیاهان خوردنی باشد که در ایران هست. سبزی در فرهنگ عوام، معنایی دقیق‌تر و محدودتر از معادل‌هایش در سایر زبانها دارد. بطوری که وقتی از سبزی حرف می‌زنیم، داریم از گیاهانی خوردنی و نحیف و با رنگ سبز تند حرف می‌زنیم که دسته دسته روی هم در مغازه‌های سبزی فروشی انباشته شده‌اند. جمع لغوی آنها سبزیها بوده که خود زیرمجموعه‌‍ای از سبزیجات است. مثلن کرفس جز سبزیجات بوده اما سبزی نیست.
در ایران خود همین سبزیها باز به زیرگروه‌هایی مجزا برحسب نوع مصرف تقسیم می‌شود که شامل موارد زیر است:
سبزی خوردن: گشنیز، شاهی، تربچه، تره، ریحون، پیازچه، نعنا، ترخون، مرزه، شوید. این دسته که در سبد سرو می‌شود، نوعی سالاد است که می‌بایست همراه غذا خورده شود و خالی خوردنش زیادی معطر است.
سبزی آش: جعفری، تره، اسفناج، برگ چغندر، شوید. این دسته انتخابی سنتی برای طبخ آش رشته است که در سایر انواع آش هم رایج است. انتخاب درصد وزنی آنها تاثیر مستقیم و مشخصی روی طعم غذای طبخ شده داشته و نشان دهنده هنر یا ضعف آشپز ایرانی‌ست.
سبزی کوکو: وقتی سبزی آش زیاد میاد، با بقیه‌ش کوکوسبزی درست می‌کنند و یه لقمه کوکو بالای آش رشته بد نیست.
سبزی قرمه‌سبزی: همان ترکیب آش است، بعلاوه شنبلیله‌ای که وقتی درست سرخ شود، طعم اصیل قرمه‌سبزی را شکل می‌دهد. استفاده از اسفناج در قرمه‌سبزی هم انتخاب شمالی‌هاست.
این دسته‌بندی‌ها طبعن صلب نیستند اما فرهنگی کهنه و نانوشته‌اند که قرن‌ها سینه به سینه حفظ شده است. البته در جای جای کشور سبزیجات محلی و بیابانی مختلفی به هریک از دسته‌ها اضافه می‌گردند و بعضن خاصیت درمانی مشخصی هم دارند که بماند برای بعد.

Wednesday, January 21, 2015

چشمان همیشه گشنه - 76





هیچی کباب بازار نمیشه، حتی کباب دربار. این حرف را مرحوم علی حاتمی بدرستی از دهان شاه مملکت جاری کرد و میخ حقیقتی بزرگ را محکم در جای مناسب کوبید. این حقیقت که بازار کاری با غذاها می‌کند که هیچ خانه ای نمی‌تواند بکند، حتی کاخ شاه. این موضوع یک علت منطقی، یک علت احساسی و یک علت جادویی دارد.
دلیل منطقی؛ بازار کباب و سایر خوردنی‌هایش را بنابر دلایل اقتصادی و منفعت بیشتر، چربتر و ناخالص‌تر از خانه درست می‌کند. چربی و ناخالصی بیشتر، مزه بهتر.
دلیل احساسی؛ خوردن غذا در بازار، جایی غیر از مکان همیشگی، باعث می‌شود مراحل پنج‌گانه لذت دهانی کامل طی شود. فرد پیش از ورود به غذاخوری دچار ولع گردیده است و بعد از ورود به چالش انتخاب دچار می‌گردد. سپس نوبت انتظاری سخت و طولانی‌ست. انتظار که به سر می‌رسد، اشتهای تحریک شده‌ را با مزه‌خواری کمی آرام کرده و سپس در مرحله آخر، لقمه اول را به دهان گذاشته و به لذت نهایی می‌رسد. این مراحل در هر خانه‌ای بنوعی ناقص یا ادغام‌شده و جابجا طی می‌شود که از لذت نهایی می‌کاهد.
دلیل جادویی هم اشاره به این دارد که طبخ‌شدنی‌ها اگر در حجم بالا و تعداد بیشتر آماده شوند، لاجرم خوشمزه‌ترند. مصالح غذایی با یکدیگر هم‌مزگی بیشتری کرده و عصاره وجودی مرغوبی برای حفظ و تکثیر طعمشان فراهم می‌کنند. همین باقالی مثلن، هرچقدر هم در خانه با کیفیت بیشتر و جوانه‌های درشت‌تر پخته شود و با گلپر و سرکه هم مزه‌دار شود، باز هم مزه باقالی گاری‌های دوره‌گرد را ندارد که ساعتها روی سینی داغ به همه چیز آلوده گشته و گهگاه با آن آب سیاه کثیف دوباره مزه‌دار شده است.

Tuesday, January 20, 2015

+






یکی دیگه از ساکنین خانه عشرت آباد همین نگین خانومه. این زیباروی بلوند، چهل سال با لبخندی ملیح و زیبا، دستاشو زیر چونه‌ش گذاشته و خندان و آرام در طی این سالها شاهد تمام اتفاقات این خانه بوده. در شادی و عروسی همراهی کرده و در عزا و ماتم تنها کسی بوده که خندیده. نگین خانوم مطمئن و محکم، عین قالی کرمون در تمام این سالها هیچی از جوانی و لبخندش کم نشده.
نمی‌دونم اینجا در عشرت آباد رسم بر اینه یا جاهای دیگه هم هست که از یه جایی به بعد، پس از فوت مرحوم، بازماندگان دور هم جمع شده و خاطرتاشان را با مرحوم مرور می‌کنند. خاطراتی عمومن خنده‌دار و مضحک که با خنده بلند دسته جمعی همراه است. از دید ناظر بیرونی، صدای خنده دسته جمعی، هرازچندگاهی آنچنان بگوش می‌رسد که اصلن با پرچم‌های سیاه و آگهی تسلیت نصب شده روی در همخوانی ندارد. اما فقط بازماندگان می‌فهمند و می‌دانند که این خنده‌ها خنده معمولی نیست و پایانش اندوهناک است و به تکان دادن سر و خیره شدن به قالی ختم می‌شود. مرحوم متولد زرند کرمان بود.

Wednesday, January 14, 2015

چشمان همیشه گشنه - 75





مشهد اگر اعلام استقلال کند و از کشور جدا شود، پرچمش این سه رنگ عزیز و مقدس بستنی سنتی طلاب خواهد بود. رنگ‌هایی که هریک سمبل بخشی از میراث این شهر اند.
رنگ سفید پرچم نشانه صلح و شیرموز است. نوشیدن شیرموز در مشهد اتفاقی معاصر اما جاافتاده است که رافع غم‌های روزمره بوده و شرایط رسیدن به صلح و تفاهم را بین شهروندان این شهر فراهم می‌کند. خامه‌دار یا ساده، رضا یا سجاد، هرچه که باشد در زمستان و تابستان با آن یخ‌زدگی پنهانش، لاجرم تاثیرگذار خواهد بود.
طلا اگر در شهرهای دیگر جهان تنها در طلافروشی‌ها دیده می‌شود، اینجا در مشهد علاوه بر طلافروشی‌ها، در دو مکان دیگر نیز چشمانتان را خیره خواهد کرد. مکان اول خشت‌های طلایی گنبد بسیار بزرگ حرم امام رضاست که از هر جای شهر، زرد و خیره کننده آدمها را مبهوت می‌کند. مکان دوم اما در تعدد فروشندگان طلای خوردنی بسیار گرانقیمتی است که جز رنگ و عطرش، مفرح و شادی‌آور است. رنگ زرد میانی پرچم بدون شک باید نماد زعفران، در این خطه از زمین باشد.
رنگ قهوه‌ای شکلاتی پرچم اما رنگ آشنای کباب است، میراث لذیذ مشهد. این شهر بهشتی برای گوشتخواران محسوب می‌گردد، بطوری که در هر نقطه از این شهر که ایستاده باشید، تنها صد متر تا اولین کبابی و حداکثر یک کیلومتر تا بهترین کبابی شهر فاصله دارید. در طرقبه و شاندیز هم زنجیره‌ای طولانی و بهم پیوسته از رستورانها قرار دارند که چاره‌ای جز خوردن کباب، شیشلیک و یا ماهیچه برای شما باقی نمی‌گذارند. مطمئن باشید میراث این شهر تاکنون از عشق کباب چرب شده است.
در هر رنگ از پرچم چیز آشنای دیگری نیز هست، تکه‌های یخزده خامه که به تعداد هشت عدد در هر رنگ جای گرفته‌اند، هشت عدد به احترام امام رضایی که این شهر هرچه دارد از او دارد و این واقعیت به هیچ وجه یک تبلیغ مذهبی نیست.

Monday, January 12, 2015

چشمان همیشه گشنه - 74




یه بعدازظهر سرد و غمنگیز زمستانی وسط‌هفته را تصور کنید که تنها و بیکار در منزل نشسته‌اید. انتخاب با شماست که ساعات باقی‌مانده تا قبل خواب را به تنهایی گذرانده یا زنگ بزنید به چند تنها‌مانده دیگر و دور هم جمع شوید. لبی تر کنید، چیزی بخورید و گپی بزنید و از معاشرت یکدیگر لذت ببرید. در مقیاس داخلی‌تر اگر برای شام فقط کنسرو ماهی داشتید، لطفن سری به کابینت و یخچال بزنید. ته‌مانده پاستای پیچ‌لوله را خشک خشک در روغن سرخ کنید و تا مرز برشتگی پیش بروید. سرکه‌های ته شیشه ترشی فلفل را به آن اضافه کرده و پس از فروکش فواره‌های جوشان، کم کم آب بریزید و چند تکه سیب‌زمینی کوچک از پیش پخته را هم به پاستا اضافه کنید. از آن طرف سیر و پیاز را در روغن کنسرو سرخ کنید و چیزهای سبزی مثل کرفس و فلفل دلمه از ته یخچال پیدا کرده و به آن اضافه کنید. با فلفل سیاه معطرش کنید و ملات سبز ماهی را بر روی کف‌سازی پاستای سرخ‌شده و سیب‌زمینی گذاشته و جشن بگیرید.
در تنهایی‌های زودگذرمان نیمرو می‌خوریم اما خوردن کنسرو ماهی خالی مربوط به غصه و اندوه عمیق است و آنرا غمنگیزتر می‌کند. نخوریم یا اگر می‌خوریم، نجوشیده بخوریم تا شانسمان را برای مرگ با بوتولونیوم امتحان کرده باشیم. رولت روسی بازی کردن با کنسرو ماهی، هرشب.

Wednesday, January 7, 2015

چشمان همیشه گشنه - 73




چیزی که از خاک بروید، آفتاب بخورد، با سنگ خرد شود، با آب مخلوط گردد و آتش ببیند، تمامی عناصر حیات را در خود داشته و سمبل زندگی و تمدن است.
نان‌ها به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند؛ چاق‌ها و توده‌ای‌ها که اکثرن در کشورهای غربی رایج‌اند و نازک‌های پهن که در شرق جا افتاده‌اند. ریشه‌اش را که دنبال کنید، نان نازک به تمدن کهن آریایی و نان توده‌ای به روم و یونان باستان برمی‌گردد. در حجم ثابت، اگر نان پخش و نازک شود، نسبت محیط به حجمش بیشتر شده و پیرامون برشته بیشتری پیدا می‌کند. برشتگی بیشتر، خمیر کمتر و طعم بهتر.
اگرچه عده‌ای هم هستند که نان توده‌ای را با همان خمیر خام اسفنجی داخلش که آتش مستقیم ندیده، بیشتر می‌پسندند و حتی با قساوت پیرامون برشته نان تست را هم جدا می‌کنند. آنها لاجرم باید نان‌های توده‌ای‌شان را مزه‌دار کنند یا از آن ساندویچ بسازند تا کاستی خام‌ماندگی درونی را جبران ساخته و در لطافت اغراق‌شده میانی نان، طعم و مزه افزودنی را پیدا کرده و کیف کنند. عیش حاصل چشیدن تکه‌ای سنگک برشته اما ریشه در استقلال طعم بکر و خالص سنگک دارد. آرد، آب، آتش و دیگر هیچ.
سنگک البته آنقدرها هم تاریخی نیست اما تنها نان نازکیست که بر سنگریزه داغ پخته می‌شود و خمیر آبدارش، بیشتر از سایر نان‌های ایرانی نگهدارنده طعم غذایی‌ست که در برش گرفته، نقطه مقابل نان بربری.

Monday, January 5, 2015

سوگ؛ پاسخ طبیعی و نرمال نسبت به یک فقدان

عزاداری یک امر مذهبی نیست. مذهب و قرآن فرم اجتناب ناپذیریست که عزاداری در این سرزمین به خود گرفته، با این حال عزاداری هرجای دنیا که باشد، گریه و اندوه دارد، اما این کیفیت و کمیتی که در ایران برایش قائل اند را بعید می‌دانم در جای دیگری نیز قائل باشند. عزاداری فرصتی برای گذر از درد بی‌درمان‌ مرگ عزیزان است و مراحل پذیرش مرگ را مهیا می‌سازد. دردی که اگر بی‌عزاداری تحمل شود، بازماندگان را در انکار و اندوه یا خشم و افسردگی فرو برده و آنان را به سوگ ابدی می‌نشاند.
رسم این است که بعد تشییع جنازه، فردای اولین شب خاکسپاری، صبح زود، قبل طلوع آفتاب، دوستان و آشنایان همگی بر سر مزار جمع می‌شوند تا بازماندگان را از مرحله انکار غم بزرگ عبور دهند. انکار این موضوع ساده که از این پس مرحوم شبها در تختخوابش نخواهد خوابید. پس از آن هم تا سه روز، صبح و عصر آنقدر در مسجد عزاداری برقرار است که اندوه پیش آمده با اشک و گریه و مشغله فراوان پذیرایی و حضور، هضم گردد. مراسم هفتم اما وقت عبور از خشم است. با گریه و شیون بر سر مزار مرحوم، تقدیر هستی و چرخ زندگی لعن و نفرین شده و سپس سفره‌ای پهن می‌شود تا ته‌مانده‌ی خشم هم خورده شود. بدترین مرحله اما افسردگی‌ست که تا چهلم ادامه دارد. با گذشت چهل روز، افسردگی کم شده و باز هم سفره‌ای پهن می‌شود تا بازماندگان امن و آهسته به مرحله پذیرش برسند، لباس عزا از تن بیرون کرده و زندگی را دوباره آغاز کنند.

Saturday, January 3, 2015

+




خواجه‌ربیع یه امامزاده بسیار قدیمی بوده که از سالها پیش تبدیل شده به گورستانی بزرگ و بی‌انتها با چندین حیاط بسیار بزرگ. اینجا پیاده‌روی موزائیک شده با هشت ردیف قبر دارد که بین باغچه‌هایی بزرگ با کاجهایی بلند و ساختمانهای پیرامونی فاصله انداخته. درست مثل معماری خانه عشرت آباد که حیاطی موزائیک شده بین باغچه و ساختمانهای پیرامونی قرار گرفته.
خانواده ما از دو بخش زنده و مرده تشکیل شده؛ زنده‌ها در عشرت آباد و مرده‌ها همگی در اینجا خوابیده‌اند و هربار مثل امروز یکی از ما زنده‌ها به بخش زیرزمینی خانواده اضافه خواهد شد و البته این موضوعی نیست که کسی در موردش حرف بزند، همه اعضای خانواده به این اصل ایمان دارند که کسانی از ما، آن پائین سالهاست که منتظرند. امروز دختر برادر مرحوم، بالای سر عمه‌جان با شیون و زاری به پدرش که سالها پیش فوت کرده بود می‌گفت " بابا ..بابا.. خواهرتم اومد پیشت"، او به حضور پدرش اطمینان داشت.
من هم مثل سایر اعضای خانواده خانه ابدی‌ام در این گورستان و در زیر همین سنگها خواهد بود و هیچ‌چیز آرامش بخش‌تر از این نیست که آدم در کنار بستگان عزیزش به خاک سپرده شود، در جوار مردگانی منتظر و دلتنگ.
مشهد یه قبرستون دیگه هم داره که بر روی یک تپه کوچک، در حومه طرقبه قرار گرفته. همیشه فکر می‌کردم اون تپه و اون منظره قشنگ با کاجهایی که روی قبرها سایه‌ انداخته بهترین مکان برای مردن و ماندن است، اما الان که فکر می‌کنم می‌بینم زندگی بعد مرگ مشخصن بسیار طولانی و طاقت‌فرسا خواهند بود و آن جهان غریبه را هیچ چیز جز معاشرت با نزدیکان و بستگان و خاطره‌بازی ابدی تحمل‌پذیر نخواهد کرد، حتی منظره بسیار زیبای تپه‌ای سبز که در سایه دائمی کاجها فرو رفته. خواجه‌ربیع برای زندگی ابدی جای خوبیه. حتی در بدترین حالت چون خیلی شلوغه؛ صبح قیامت بعد رستاخیز میشه در توده جمعیت گم شد و زیرزیرکی رفت تو بهشت.