Saturday, February 23, 2008

عزیزم همین امشب رو داریم

هرچه بیشتر پیش میرمم می بیمیم هدف دور تر و دست نیافتنی تره
هرچه زمان میگذرد به خودم میگم دیگه وقتی هم نمونده
از این ور اون ور می شنومم که این کارم حماقته محضه
خودم هم می دونم که غیر ممکنه
تمام زمین و زمان کلیات و جزئیات به وضوح میگن که نمیشه
خب لجباز یک دنده ام
تمام لجبازیم یک طرف تمام نشدن ها یک طرف
خودم چی ؟
منم لجبازم خب

مهندس عمران ، فرار بزرگ ، معمار ، زندان ، ذهن ، آیین نامه

یه استادمعماری بود که می گفت شما مهندس های عمران تو کار معمار جماعت دخالت نکنید که ما را با شما هیچ نسبتی نیست و دائم اشاره می کرد به فلان ساختمان و گندی که تو نمای ساختمان زده شده بود رو می انداخت گردن مجری ساختمان که از روی دلخوشی جای پنجره ها را عوض کرده بود .
از همون وختا بود که فهمیدم که نه معمار جماعت هیچ تشابهی با مهندسین ندارند که هیچ ، از بنیاد با هم متفاوتند .
یه معمار فکر میکنه طرح میده جزئیات رو از تو ذهنش میاره رو کاغذ یا بعضن از جزئیات شروع میشه به طرح نهایی میرسه یا که از وسط شروع میشه یکم برمیگرده سمت جزئیات یه مقدار هم از اون ور میره سمت کلیات.
خلاصه کارش یه طرحه ، یه فکره که خب انتظار داره در واقعیت هم دیده بشه با همان جزئیات،خیلی هم با تجربه باشه جزئیات رو یکم معقول تر و اجرایی تر میده.
ازاین به بعده که مهندس میاد و مجبوره طرح معمار رو محاسبه کنه بالا پایین کنه ، بعدهم اجرا کنه. تمام کارش محدود به همان طرح معماره ، اصولن همش با اعداد و اندازه ها و محدودیت اونا سرو کار داره.
چند وخت پیش به خودم گفتم که آره یه معمار آزاده هر طور می خواد فکر کنه، ذهنش سیاله و به هرطرف میره و بر عکس یه مهندس عمران تمامن زندانی و در بند همان طرحه و ذهنش از هر طرف که بخواد بره می خوره به خط قرمز آیین نامه ها.
الان که فکر می کنم می بینم حقیقت برعکسه !
این معمار که باید ذهنشو زندانی کنه در یه طرح و ذات شغلش ایجاب می کند که مراقب باشه همان که میخواهد بشود مثل یه زندان بان
اما یه مهندس دقیقن مثل یه زندانی میمونه که باید خودشو آزاد کنه .
مثلن اگه فیلم فرار بزرگ رو به ساخت و طراحی یه ساختمان تشبیه کنیم داریم :
معمار : زندان بان نازی
مهندس عمران : افسر آمریکایی که زندانیه
سیم خاردار : تمام آیین نامه ها
برج های نگهبانی : سازمان نظام مهندسی
چند تا بیل و کلنگ : یه ماشین حساب و یه کامپیوتر با نرم افزار های مربوطه
تونل زیر زمینی : کارگاه ساختمانی

Monday, February 11, 2008

احتمال

اگر دعا کنیم که تمام مردم جهان از یک بیماری خاص رهایی یابند...
یاکه
دعا کنیم فلان شخص ازهمان بیماری خاص رهایی یابد...
همه می دانیم که احتمال وقوع دومی بیشتر است
قوانین احتمال در آن بالا هم صادق است

Wednesday, February 6, 2008

سیاست همیشه کثیفه

اصولن هرکی ...کش ...کش ...کشه به راست انحراف داره

مثل ماشین های مسافر کش

Monday, February 4, 2008

In these days I will be organized …

DO

سلام

میشه این دفعه به حرفام گوش کنی ؟

خواهش می کنم

ازت می خوام که لطفاً و خواهشن خط بعد رو نخون

خب یکم سخته واست توضیح بدم جریان چیه

چون هیچی یادت نمونده

ببین اینطوری بهت بگم که این منم که دارم باهات حرف می زنم

ذهنت

اما چه فایده که هیچ اراده ای ندارم

تو همشو از من گرفتی ؟ می فهمی ؟

من دیگه هیچی نیستم ، سالهاست که دیگه هیچی نیستم

همش هم واسه اینه که تو حتی یک دفعه هم حاضر نیستی به من فرصت بدی

تاحالا شده حرفمو گوش کنی ؟

خب البته که نشده اگه شده بود که الان اینجا نبودی

یک دفعه بهم گوش کن ، بهم فرصت بده از اینجا ببرمت بیرون

نجاتت می دم از این همه تکرار

دیگه ادامه نده

دیگه نخون این متنو

اما چه فایده که من هرچی بگم تو بازم کار خودتو میکنی

واقعاً دیگه طاقت ندارم

نمی تونم تحمل کنم این همه لجبازی رو

خب چقدر باید بهت بگم که خط بعد رو نخون ؟

مگه به بچه آدم یک حرفو چند بار می زنن ؟

تو نمی دونی، و هیچ وقت هم نخواهی دانست که این چندمین فرصته که داری از دست می دی !

بیا و یک بار لجبازی نکن و نخون این متن رو

درسته که تا ابد فرصت داری

درسته که علاقه داری

کنجکاوی که آخرش چی میشه ، خب طبیعیه

اما نمی دونی که همین خط رو چندمین باره که داری می خونی !

به خدا منم دیگه حسابش از دستم در رفته

فقط یکم جرعت می خواد ، کافیه یکم به خودت یا همون به من اعتماد کنی تا نجاتت بدم

من و تو تنهاییم

تنهاییم در یک چرخه تکراری

کاش حداقل این قدر فراموش کار نبودی و یکم از گذشته عبرت می گرفتی

اما حیف که همیشه و همیشه فراموش می کنی

حتی

یکبار هم از گذشته ات عبرت نگرفتی

چرا ؟

آخر چرا به راحتی تمام هر دفعه از جایی رد میشی که دفعه پیش هم رد شدی ؟

با خودت چی فکر می کنی ؟

فکر میکنی نه این دفعه فرق داره ؟ یا مثلا این دفعه ممکنه شانس بیارم و دوباره این طوری نشه ؟

نکنه خوشت میاد از تکرار ؟

چته تو ؟

آها

نکنه از اون کسانی هستی که به وجود خدا در خارج از این همه تکرار معتقدن ؟

جدی فکر میکنی یک روز میشه که این نماز و روزه ها این چشم نچروندن ها یا دعای تمام پیرمرد پیرزنهایی که از خیابون رد کردی و یا هر کار به اصطلاح درستی که انجام دادی به کمکت میاد ؟

بعدهم حتماً یک دستی از بیرون میاد و تو رو از این حلقه بی پایان خارج میکنه ؟

واقعاً از اینکه ذهن همچین آدمی هستم خجالت می کشم

ببین من نمی خوام با زور مجبورت کنم چون خوب می شناسمت

نه

بزار اینطوری بگم که تو اصلن مجبور نیستی

این منم که به عنوان ذهنت مجبورم تورو متقاعد کنم دیگه ادامه ندی به این مسیر ، می فهمی ؟

من وظیفم رو انجام میدم

بهترین پیشنهاد رو بهت میدم

باور کن منو

منو به عنوان خودت باور کن

یکم فقط

یکم خودتو باور کن

دیگه ادامه نده

باور تلقین نیست باور اعتماده

باید فقط یه دفعه اعتماد کنی تا جدا کنی خودتو از این همه تکرار بی مورد

بخدا خسته شدم

از وقتی فکر کردن یاد گرفتی دارم بهت می گم ، تا الان حساب کن ببین چند ساله

البته ناراحت نباش این رو هم بدون که اگه تموم فرصت ها رو از دست بدی باز هم فرصت داری

اگه خط بعد که تنها فرصت این دفعته رو جدی نگیری و از خوندن و ادامه دادن دست بر نداری

مجبوری

مجبوری که از اول شروع کنی

میدونی که شروع دوباره زیاد راحت نیست

نه می دونی

نه می خوای بدونی

دفعه آخره که میگم

دست بردار از اینگونه ادامه دادن

خیلی خب باشه خودت خواستی

حالا که این خطو خوندی مجبورم بفرستمت خونه اول

شاید که دفعه بعد

یا شایدم دفعه بعدش

تصمیمت رو گرفتی

به هرحال اینو بدون که من همیشه باهاتم ازین بابت مطمئن باش

اینم بدون تا از این همه تکرار خارجت نکنم تنهات نمی ذارم

ابن چند خطو با لذت بخون چون اینجاش یکم درد ناکه

از قبلش خب چیزی یادت نمی مونه یا ذره ای از این همه فرصتِ از دست داده

واسه آخرین دفعه میگم

هنوزم می خوای ادامه بدی ؟!

مجبورم ...مجبورم بهت امیدوار باشم

می فهمی ؟

مجبور!

LOOP