Friday, June 24, 2016

چشمان همیشه گشنه - 114


هر سالادی سه جز مختلف داره، بدنه اصلی که شامل سبزیجات، گیاهان و آغازیان است و حجم اصلی سالاد را تشکیل می‌دهد. کاهو، کلم، قارچ، جوانه، گوجه، خیار، پیاز، هویج، گلکلم کرفس ..از جمله اعضای بدنه اصلی سالاد اند که با یه حساب سرانگشتی حداقل بیست گونه مستقل را شامل میشوند. سس سالاد هم بخش دوم هر سالاده که آبلیمو، نارنج، آبغوره، روغن زیتون، بالزامیک، سرکه، ارده و .. حداقل ده ماده اصلی رو شامل می‌شه. از اون طرف ادویه‌جات هم بخش سوم و جدایی ناپذیر یک سالاد محسوب می‌شوند که خودشون شامل حداقل بیست ادویه مختلف خواهد بود. انواع سبزیجات خشک، کنجد، آجیل‌جات، نمک و ارقام مختلف فلفل و سایر ادویه‌جات مرتبط از این دسته اند.
یک محاسبه ساده ریاضی نشون میده با ترکیب احجام مختلفی از هریک از مواد فوق و با فرض انتخاب حداقل سه مورد از هر بخش، حداقل سی و سه میلیارد نوع سالاد در جهان آدمها وجود خواهد داشت، تکرار می‌کنم، حداقل.
من از بین این همه نوع سالاد، ترکیب دلخواه خودم رو پیدا کردم، ترکیبی که حاضرم هربار انتخابم برای ساختن یک سالاد تروتازه و مرغوب باشه، ترکیبی که پاسخ تمام تمایلم به مفهوم سالاد است. کاهوپیچ، جوانه‌ی ماش، قارچ و پیاز سفید هریک به ترتیب به نسبت پنجاه، سی، پانزده و پنج درصد حجم سالاد. ادویه شامل دو قاشق بزرگ شوید و یک قاشق ریحان خشک کف‌ساب شده بهمراه اندکی کنجد بوداده. برای سس هم آبلیموی تازه و روغن زیتون.

پ.ن. لطفن نیایید بگید اینم بکن تو سالادت خوب می‌شه، می‌دونم نمی‌شه و نمی‌خوام. بکنید تو سالاد خودتون لطفن.

Friday, June 10, 2016

چشمان همیشه گشنه - 113




تمام خاطرات خوشی که از تکرار لذت خوردن، نوشیدن، مزه مزه کردن نشأت می‌گیرند، حداقل چهار بخش مجزا دارند. مواد و ترکیبات درست، ظرف و ظروف تکراری، مکان مشخص و ثابت و آدمهایی که آن خوردن/چشیدن با آنها تکرار شده است. هر جزء از این خاطرات وزنی در شکل‌گیری نوستالژی و چنبار آخ آخ کردن از ته دل دارند و کم و زیاد شدن کیفیت و کمیت آنها، انگار مستقیمن بر مزه آن خوردنی/نوشیدنی تاثیر گذار است، انگار مزه‌های تکراری و دوست داشتنی، غیر از فیزیکی و شیمی، دارای اجزای ناپیدای دیگری هم هستند که در کیفیت درک مزه یا درک کیفیت مزه، نقش غیرقابل انکاری دارند.
فالوده یزدی برای من  یادآور عصرهای تابستانی داغ عشرت آباد و تشنگی آدمهای تازه از راه رسیده است، روزهایی طلایی که از راه نرسیده، یک لیوان ضخیم سی‌ساله یا یک کاسه بزرگ فلزی پر ازفالوده با تخم شربتی روی میز منتظرت بود. صدای موسی‌کوتقی [قمری] می‌‌آمد و بوی کولر و خنکای اتاقی با دیوارهای ضخیم و آدمهایی دوست داشتنی که هرکدام کم‌کم از یک طرف پیدایشان می‌شد، همه و همه در شکل گیری روزمرگی دلچسبی نقش داشتند که آن روزها هنوز خاطره نشده بود، لذت و کیف و عیش و آرامش بود.
سالها بعد، برای اولین بار این فالوده رو درست کردم، جایی در مرکز تهران و در کنار همین چند نفر فامیل باقی مانده، سعی کردم تا خاطره را بازسازی کنم، حتی ظرف و ظروفش هم همان بود اما چیزی کم داشت، آدمها و مواد و ظروف تکراری بودند، اما مکان نامانوس تکرار تجربه‌ی خوردن فالوده، جایی از این عیش را لق کرده بود.