گیشای پیر دوباره سامسینش را بر زانوانش تکیه میدهد و شروع میکند به آواز خواندن: « گیشایی بودم در اینجا، سالهاست، و انتظار معشوقم را میکشم و امروز به هنگام سپیده دم، خواب دیدم که او آمد؛ بیدار شدم و گریستم و گریستم و هنوز میگریم .. »
چین و ژاپن - 1935 - نیکوس کازانتزاکیس
No comments:
Post a Comment