Thursday, April 22, 2010

کاوه رضایی

کاوه رضایی برای من فقط یک همکلاسی نبود شریک جرم همه خلاف های بچگی ام بود ، کسی که اولین سیگار زندگیمان را باهم روشن کردیم ، سیگار که نه ، برگ های خشک شده ای پیچیده در کاغد های معمولی با فیلتری از جنس دستمالِ کاغذی لوله شده ، پر دود و تند و سنگین، کلاس پنجم دبستان بودیم و در بهترین مدرسه یک شهر کوچک باهم درس می خواندیم تا بزرگ شویم ،بزرگ شدیم ، سال بعد مقطع راهنمایی از هم دورمان کرد و وقتی دوم دبیرستان رفت که تجربی بخواند تا مثل برادرش دکتر داروساز بشود کلن از هم جدا شدیم اما هیچگاه فراموش نمی کنم که همیشه سر کلاس با اینکه میزهایمان با هم فاصله داشت ، اون وسطای کلاس یواشکی به هم نگاه می کریدم و خیلی جدی پره های دماغمان را از دور برای هم تکان می دادیم و بعد از چند دفعه آنچنان از خنده یمان می گرفت که همیشه مجبور می شدیم لبمان را گاز بکنیم و جدن دردمان بگیرد تا فقط نخندیم وکتک نخوریم ، امروز از آنهمه لذت و خلاف وبچگی فقط همان سیگارش برایم مانده وبس .‏

2 comments:

  1. محبت کن کامنت دونی گودر رو برا من باز کن

    ReplyDelete
  2. چطوری ؟
    بلد نیستم

    ReplyDelete