از خواب که بیدار میشود،
لباس کار میپوشد. به تراس میرود و دستش را مشت میکند رو به آسمان، کمی زانوهایش
را خم میکند و فرم پرواز میگیرد، به آسمان نگاه میکند و میپرد اما فقط بیست
سانت. دست مشت شده اش همچنان بالاست، یه جهش دیگه، اما باز هم نمیتواند پرواز
کند. دستش را پائین میآورد بند شنل اش را کمی سفت میکند، چشمانش را میبندد و
دوباره میپرد. هنوز روی تراس است. دستانش را روی نردههای تراس میگذارد و اطراف
را نگاه میکند و پنجره به پنجره به دنبال کسی میگردد که پرواز نکردنش را دیده
باشد.
No comments:
Post a Comment