Tuesday, January 31, 2012
Sunday, January 29, 2012
Friday, January 27, 2012
Wednesday, January 25, 2012
Monday, January 23, 2012
Sunday, January 22, 2012
این عکس است که میماند
1. اگر به کشوی عکسها و آلبومهای قدیمی سری بزنید، جدا از عکسهای چاپ شده و بیآلبوم مانده با پاکتهای متعددی از نگاتیو روبرو خواهید شد که با عبارتی گلدرشت و نمایش تصویر دست و قیچی رویشان نوشته « نگاتیو حرمت دارد، قیچی نکنید » حالا گیرم حرمت داردش را فراموش کرده.
2. خیلی قبل که نه، همین ده سال پیش که عکاسی هنوز دیجیتال نشده بود. برای دیدن هر عکسی که میگرفتیم باید منتظر پر شدن فیلم میماندیم، فیلم که پر میشد باید میبردیم عکاسخانه تا چاپش کند. یک روز یا بیشتر صبر میکردیم و هزینه میدادیم تا عکسی که هفته پیش گرفتیم را ببینیم. آنروزها میدانستیم که فاصله است بین عکس گرفتن و دیدن. هزینه داشت. عدد نمایشگر تعداد عکسهای گرفته شده بالای دوربین مهم بود. فیلم را نباید حروم میکردیم. عکاسی تفریح خانوادگی نشده بود هنوز. دیجیتال که شد، فاصله فشار دادن شاتر تا رویت عکس شد فاصلهی اتصال پورت دوربین و باز کردن فایل. زمان و هزینه به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرد، انگار که ایمیل در کنار نامه اختراع شد. انگار که ماشین جای اسب را گرفت با این حال چیزی را هم از عکسها گرفت که اسمش را میگذارم وزن عکس. عکسها سبک شدند.
3. دیالوگ رایج:
× میخوای ازت یه عکس بگیرم؟
+ آره بگیر.
× چیلیک، ببین چه خوب افتادی.
+ مممممـ .. آره، خیلی خوب شد، مرسی.
4. عادتی که به لمس و تورق آلبوم عکس داشتیم نمیگذاشت از دیدن عکسهای دیجیتال لذت ببریم، دلیلش را هم دائم میاندختیم گردن زمان که این عکسها هنوز تازهاند و باید بگذرد. انگار که عکسها باید کهنه شوند تا بهتر خاطرهبازی کنند. گذشت، اینروزها دیگر به اندازه کافی از اولین عکسهای دیجیتالمان گذشته اما باز هم بیوزن اند.
5. نحوه رویت عکس هم مهم است، برای نمایش چندین راه زیر را در نظر بگیرید:
نمایش در مانیتور لامپی بزرگ کامپیوتر دسکتاپ خانه
نمایش در مانیتور لپتاپ شخصی
نمایش در مانیتور آیپد و الخ
نمایش در کاغذ پرینت شده
اینچیزها توضیح واضحی ندارد، نوستالوژی تنها نیست اما مشخصن از بالا به پایین با کم شدن فاصله عکس تا دست، لذت دیدن عکس زیادتر میشود. انگار عکس هرچه به دست نزدیکتر لذتش بیشتر. اصلن حتی انگار دیدن عکس چشم میخواهد اما لذتش را دست میبرد.
6. بروید در تیم آنهایی که عکسهای دیجیتالشان را هنوز میدهند عکاسخانه و نسخه کاغذی عکس را پس میگیرند.
Saturday, January 21, 2012
این آدمها هستند که میمانند - 51 - مشروح
یک - سال 71 کودکستان میرفتم یکجایی نزدیک زندان وکیل آباد که بعدها شد مدرسه سماء به گمانم، آنروزها آن سمت شهر آنقدرها هم آباد نبود، یادمه یبار وقتی داشتم از کودکستان برمیگشتم خونه، هوا آنقدر مهآلود بود و محله آنقدر بیکوچه و تازهساز و بیابانطور که کوچه رو اشتباه رفتم و گم شدم. دقیقن گم شدم البته بعدش طبعن پیدا شدم ولی یادم نیست چطور. لابد به سلامتی. الان شده انتهای معلم 75.
دو - پسرهمسایهای هم داشتیم ما که اسمش وحید بود، همسن و سال بودیم و اغلب ظهرها با دوچرخه تو کوچهها بودیم، یروز دیدم سر صبح آمبولانس اومده تو کوچه و مردم جمع شدن، وحید هم متعجب کنار پیادهرو ایستاده بود و نگاه میکرد. گفت صبح هرچی بابامو بیدار کردم بیدار نشد. یه شب هم من مریض شده بودم و خیلی تب داشتم. پدر اومد منو ببره دکتر، فولوکسش روشن نشد، ژیان آقای نجفی، همسایه اینطرفیمون رو گرفت. نجفی هنوز اونجاست.
چهار - مامان سر ظهر خواب بود و منم بیرون مشغول دوچرخهسواری، خیلی در زدم ولی کسی درو باز نکرد لذا با سنگ شیشه در رو شیکوندم، دستم رو از شکستگی کردم تو، درو باز کردم و اومدم تو خونه. بعدش یادمه خیلی بد شد.
پنج - یه رودخونه فصلی اغلب خشک و پهن و عمیقی بود که بهش میگفتن کال. بیشتر از صد متر فاصله نداشت با خونه. سنگ بر روی آب جهاندن را آنجا از پدر یاد گرفتم. دوچرخهسواری را هم وسط بلوار وکیل آبادی که مترو نبود هنوز، درخت توت بود همش.
شش - صبح جمعه با پدر رفتیم از یک جاهایی آجر دزدیدم واسه دیوار باغچهای که بعدن دونفری تو حیاط ساختیم. نصفه آجرهای لابد بدرد نخوری که تو کاپوت جلوی فولوکس ریختیم. پدر مهندس راهوساختمان است.
هفت - یه سوپری هم بود اون اطراف به اسم سوپرشاهد، هروقت میرفتم ازش خرید کنم و مثلن میگفتم آقا ماست دارین؟ با خنده میگفت « بله عزیزم، ماستم داریم، نونم داریم، شیرم داریم، پنیرم داریم .. الخ» فک کم از شغلش خیلی راضی بود. یبار هم رفته بودم ازش خامه بخرم صد تومنیمو تو راه گم کردم، با گریه برگشتم خونه. همین خامههای صورتی صد تومن بود.
هشت - یه دکه روزنامه فروشی بود سر سهراه زندان که پدر از سر کار که میومد، ازش روزنامه و شکلات هوبی میخرید، هوبی کوچیک. هیچ وقت هم نگفت بیا بابایی برات هوبی خریدم، همیشه یه جایی از اتاقم پیدا میکردمش.
نه - آبله مرغونم رو تو اون خونه گرفتم.
ده - کاش یکی از عکس بالا پیدا شه.