1. در به در، از این اتاق به آن اتاق دنبال نشانهای از تاهل میگردم. اولین جایی که بنظر هر آدم متاهلی میاد عکسهای ازدواج و آلبوم خونوادگی است، کشوی آلبومها رو روی زمین خالی کردم، تنها یه آلبوم مونده بود از اون به یادگار، لذا تیکه دادم به دیوار و آلبوم را ورق زدم. عکسهای بیربط عروسی دیگران، عکسهای دانشجویی، اردوهای دورهمی و خب خیلی محدود عکسهای دو نفرهی من و زنم با پسزمینههای قشنگ و مختلف، حالات مختلف، خندان / معمولی / متعجب. بهترین عکس دونفره آلبوم هم قاب شده بود و نشسته بود جلوی آینه، کنار عطرها. یه عطر قدیمی هم هست به اسم «استلاّ» که بوی زنمو میده. پرتکنندهتر از بوی عطر نداریم لذا عکسها رو بیخیال شدم و بو کشیدم. اینبار هم منو پرت کرد به دورترها بطوری که یادم رفت چه بیتابانه داشتم اورا میجستم. دنبال چیزی میگشتم تا به خودم ثابت کنم، مدرکی، نشونهای هر چیزی که نشانی از زنم داشته باشد و من جز چند عکس و یک شیشه عطر چیزی نیافته بودم. البته بماند که بوی عطر پرتم کرد به جایی که خودش به تنهایی مدرکی مستدل بود، با این حال هنوز جناب قاضی راضی نشده بود. کف اتاق دادگاهی شده بود که قاضی و شاکی و شاهد و وکیل و متهمش خودم بود و فقط کافی بود خودم به خودم اثبات کنم که پای زنی هم در کار است، یا در کار بوده اما مدارک ناقص بود، همیشه یک پای ادله لنگ است. یه شیشه عطر زنونه و عکسهایی که میشد فتوشاپ شده باشند که مدرک نمیشه. مدرک باید خود زن باشد. زن باس بطور مستدل در دستانت باشد، اما نبود.
2. یه عادت عجیبی هم بینمون مشترک بود که هردو وقتی لباس نو میخریدیم، نمیپوشیدم، لباس نو جاش تو کمد بود، باید میرفت تو کمد و منتظر نوبت میموند. یعنی اینطور نبود که نو بیاد و کهنه بشه دلازار. لباسهای کم پوشیده و هرگز نپوشیدهام را ایستاده ورق میزدم، یکی پس از دیگری حتی پولیور بنفشهی بنتونم رو هم دیدم اما اثری از لباس زنانه نبود. یک تصوری هم هست که میگوید اغلب زنها وقتی میروند از خودشان لباسی، تکه لباسی، چیزی باقی میگذارند برای بو و خاطرهبازی، اما اینجا چیزی که بر زنی دلالت کند یافت نمیشد لذا کاملن منطقی نتیجه گرفتم که زنم لخت بوده، عمومن لخت بوده، برایم بیلباسی میکرده، عشوههای ملایری، قرهای ریز از راه دور.. و من دوباره پرت شدم و تکیه داده شدم به کمد.
3. برهان خلف میگوید اگر در چیزی تردید داشتید، سعی کنید تا خلافش نقض شود آنگاه مطمئنتر خواهید بود و این برهان، صورت مسئلهی مرا را تبدیل کرد به تلاش برای پیدا کردن نشانههایی که حضورشان با وجود زنم مغایرت داشته باشد. کتابهای کتابخانه از یک جایی به بعد بیشتر از آنکه کتاب باشند، میشوند خاطره. کتاب اول، در جبهه غرب خبری نیست، سرگذشت چندتا سرباز آلمانی در جنگ جهانی اول که بجای جنگ فقط لوبیا و سوسیس میخوردن. این یکی هیچ نام و نشونی نداره، انگار صاحاب داره اصلن. اما بالای صفحه دوم کتاب شازده احتجاب نوشته تقدیم به شما الف-خ و الف اسم یک زن است.(سلام الف). کتاب بعدی نون حه، بعدی میم میم، سین نون، سین الف و سین خه. همگی اینها اسامی زنانی اند که یک جایی در طول زندگیام به من کتاب دادهاند اما فقط این سین خه است که هنوز من را یاد زنم میاندازد، ایداد. تا به امروز انگار به زنم همیشه فقط اشاره شده تا جایی که هم اکنون در این وضعیت اسفناک حتی اسم و فامیلش را هم گم کردهام. کتابخانه را کامل گشتم، کتاب به کتاب و به سیزده زن غریبه برخوردم. برهان خلف میگوید امکان ندارد که سیزده زن بی آنکه هیچ کدامشان با تو ازدواج کرده باشند به تو کتاب داده باشند. یکی دوتا شاید ولی سیزده تا نه، لذا زنم بطور حتم یکی از اینهاست. امکان بعد میگوید، شاید همهی اینها یک جایی، یک وقتی زنم بودهاند، نه البته همزمان. چون همزمانی سخته و همزبونی از همزمانی بهتر. انگشتانم را وارسی میکنم، حلقهای در کار نیست، لابد از چهارمی به بعد دیگه تصمیم گرفتم که حلقه نداشته باشم و تفریح کنم. آخه چه لزومی هست به شوآف هرروز و هرلحظهی تاهل. اما با تمام اینها فرض خلف اثبات نشد ولی در عوض حکم هم باطل نشد. این حکم از آنهاست باطل نمیخواهد بشود.
4. بیربط، بیربط، بیربط. وقتی دارم در به در دنبال نشونهای از یک زن تو زندگیم میگردم، کله بریده و خونی یک اسب تو تختم چه کمکی به من میکنه؟ ولی من این رو هم تبدیل به فرصت کردم، کنار تخت ایستادم و برای جفتمون فاتحه خوندم.
اقا اون کلهاسب بریده و غرق در خون عالی بود اون وسط، وسط عکس
ReplyDeleteمیشد که اشاره نشه بهش تو متن حتا
اول خواستما بعد دلم نیومد
Deleteبه گمونم ايده پلان افسردگي از همين تصوير كله اسب خوني روي تخت خواب دو نفره بايد شروع شده باشه...
ReplyDeleteاه...چقد بد خوبه....
ReplyDelete