Saturday, March 3, 2012

پلان افسردگی - 06






1. استفراغ عکس‌العمل طبیعی معده به اضافه‌ی الکلی است که نمی‌تواند تحمل کند اما وقتی معده‌ات را هر شب الکل بدهی، دیگر از مرز عادت و انکار می‌گذرد و به شدت حساس می‌شود. جایی هم در مغز هست که اولویت می‌دهد به امورات و خطرات و وقتی مست باشی آنجا دیگر درست کار نمی‌کند و ترس از بالا آوردن در اتاق آنقدری اهمیت پیدا می‌کند که به سادگی تو را تا مستراح می‌دواند. الکل اولویتها را جابجا می‌کند و بعضن محتویات بطری شرابت را سهم فرش و زمین و زمان می‌کند.

2. سالهای دانشجو بودن آنقدر حادثه‌های درشت و ریز داشت که می‌تواند تا سالها برای خاطره بازی و خاطره سوزی کافی باشد. خاطره سوزی یا سوختن از خاطراتی داغ. الان که کمی عاقل‌ترم، کمی نامست‌تر و پرهوش و حواس‌ترم اعتراف می‌کنم که دیگر چیزی از روزها/کلاسها/همکاری‌ها/جزوه‌بازی‌ها/اردوها یادم نیست، هرچه مانده، تصویری از چشم آدمهای گذشته است که دارند نگاهم می‌کنند. چشمهایی نگران/خندان/ عصبانی/ خمار از شهوت/ غم‌زده و متورم از گریه. اما این فقط چشمان زنم است که برایم از همه بیشتر مانده. یک نفر هم یک جایی گفته بود هرآنچه گفته‌ایم و کرده‌ایم فراموش می‌شوند اما آن احساساتی را که در دیگران برانگیخته‌ایم نع. عشق دو پا دارد، هر پا برای یک طرف ماجرا اما وقتی جفت پا آمده باشد در آغوش تو آنگاه.. ریدم به عشق، فقط زنهای همسایه البته داخلم زنی هست که دلش زن همسایه نمی‌خواهد. دلش می‌خواهد شوهرش بابندوبار باشد لذا دست شوهرش را می‌گیرد و به گذشته می‌برد، به روزهای خوبی که بد وقتی آمدند و زود رفتند. هر بار که عقب‌تر می‌روم به جایی می‌رسم که همه چیز آنجا تمام یا حتی شروع شد. ایستاده رو به آینه آنقدر خاطره مرور می‌کنم تا جایی که باز یادم آید که آن عزیز رفته بر باد، واقعن رفته بر باد، آه مُفتی می‌کشم و دیالوگهای ناگفته‌مان را با چشم و ابرو اجرا می‌کنم. کاش به مش‌حسن هم آینه می‌دادند که خودش را ببیند و باور کند که یک گاو است. کمی هم خودم را جای زنم می‌گذارم و به چشمان پف کرده و دماغ چاق و لپ‌های آویزانم با دقت نگاه می‌کنم. مرد مست در ساعت هفت صبح جدن نازیبا‌ست.

3. هفت صبح شنبه صدای زنگ می‌آید، یا کسی پشت در است یا پشت خط تلفن. فرق تلفن با درب خانه از لحاظ زنگ این است که زنگ درب خانه را یکبار و بسیار محترمانه فشار می‌دهند و با شرمندگی از صاحب‌خانه می‌خواهند که گوشه چشمی هم به پشت در خانه‌اش داشته باشد، زنگ در خانه خیلی اصرار ندارد اما زنگ تلفن با بی‌احترامی آنچنان اصرار و تکرار می‌کند که انگار جدن کسی آنطرف دارد می‌سپارد جان و می‌خواهد این موضوع را هرچه زودتر با صاحب‌خانه‌ی کر و فلجی که می‌خواهد دیر جواب بدهد و اذیتش کند، در میان بگذارد. با اینکه صدای زنگ خیلی اصراری نداشت اما گوشی تلفن را برداشتم، کسی نبود. دلم داشت می‌خواست که انگار اصلن چیزی نشنیده است که دوباره صدای زنگ آمد.


3 comments:

  1. نوشته...پلان،خصوصا اتاق توی آینه...خیلی عالی هستن

    ReplyDelete
  2. هر روز داره بهتر میشه غم انگیزتر و تلخ وتر و قویتر وتاثیرگذارتر
    چقدر تر داشت !!

    ReplyDelete
  3. خیلی نیستند متن هایی که دنبال باقیش بگردی. . نوشته های تو یکی از همون مدل هاست

    ReplyDelete