در شرایطی که او رفته و دیگر کسی برای ابی نمانده، او را آخرین ستاره در شبهای دلواپسیش میخواند و خواستنش را پناهی در غروب بیکسیها مینامد. از پژمرده شدن آواز بدون او حرف میزند و از کمین گریه و شب و شکستن بدون او میگوید. ابی سپس از اینکه او به سراغش نمیرود مینالد و شاکی است که چرا او نمیبیند و چند بار از او میپرسد که کجاست و چرا نیست. اما کمی بعد در حالی که همهچیز را پذیرفته، با ناامیدی میگوید که او دیگر برنمیگردد و آخر قصه را مشخص میکند.
در شرایطی که تو هرگز نیامدی، برای من گزینههای جایگزین زیادی وجود دارد و خواستنت تنها پناه من نیست. آوازم همچنان برقرار است و دیگر شبها گریه نمیکنم. البته که از نیامدنت هم شاکی نیستم و به ندیدنت هم عادت کردهام و خوب میدانم در طول روز کجا هستی. اما متاسفانه من هیچچیز را هنوز نپذیرفتم و قصه برای من همچنان ادامه دارد.
عزیز من، من ابی نیستم. من. ابی. نیس. تم.
No comments:
Post a Comment