مرغهایی آویزان شده از پا که چسبیده به یکدیگر روی نوار نقاله به سوی اتاقک ذبح در حرکتند، به ترتیب وقتی به جلوی دوربین میرسند گردن میچرخانند و در سکوت به دوربین خیره میشوند. صدای درهم قدقد هزاران مرغ دیگر در پس زمینه شنیده میشود و مرغها معصومانه و وحشتزده به تیغ تن میدهند تا سرانجامی اینچنین زیبا و هوس انگیز داشته باشند. مرغها پیغمبر اگر میداشتند، کافی بود فقط گوشهای از سرنوشت لذیذ و معرکهشان، که هویت خوشطعم خوراکهایی متعدد است را به آنها نشان میداد تا به امید جاودانگی در طعم جوجه کبابی اینچنین، با جان و دل شربت شهادت را بنوشند. خوش به سعادت آن مرغی که این پاچین کبابی ذغالی از تن اوست. کاش من هم مرغی بودم.
No comments:
Post a Comment