گشنگی علاوه بر درد، خستگی هم دارد
Sunday, July 29, 2012
Saturday, July 28, 2012
در شهر آنقدری نمیخواهمت که در کوه
دور آتشنشینیهای چند نفرهی کوهستانی، برای همراهی
نوشیدنیهای دست ساز و معرکه، باید بال کبابی از قبل جا افتاده در پیاز و آبلیمو و
مزهدار شده با فلفل سبز داشته باشد، باید سوسیسهای لقمهای و سریع برشته شونده
داشته باشد. کوهمانی انگور میخواهد
و سیبهای سرخ و کوچک. هندوانه و خربزه میخواهد. دوغ میخواهد، آب میخواهد اما چیپس
و نوشابه نمیخواهد، واقعن نمیخواهد. دخانیات هم البته خیلی
متنوع میخواهد.
هوای شبهای مرداد کوهستان آنقدری سرد است که دلت بالاپوشی
گرم و نرم میخواهد و دستان گرم مخاطب را، خواستنی که خیلی بیشتر از خواستن در شهر
است. کوهمانی نداشتههایت را ملموستر و داشتههایت را مهمتر میکند.
وزن و عمق میدهد به چیزها، به روابطت، خوردنیها پرمزهتر و نوشیدنیها نوشینتر
میشوند، گیرایی بالا میرود و میراییات پائین میآید. کوهمانی آدمهایت را
پررنگ و کمرنگ میکند، رنگی متفاوت از آنچه که برایت در شهر هستند. کوهمانی حتی رابطه هم
ایجاد میکند، حالا گیرم تا دو روز بعد. پس هرچه زودتر لندرُورتان را بخرید، چون داغی
بال کبابی در مرداد هم میتواند دلخواه باشد.
+
فرهنگ متفاوت زندگی
شهری و روستایی باعث نمیشود که پشت اتصال شلنگ آب زیر دستشویی هر خانه ای یک
اسکاچ کهنه نباشد.
Friday, July 27, 2012
Sunday, July 22, 2012
+
فرزندانتان را به باقی مانده غذای ته ظرف علاقهمند کنید، بیاموزیدشان که بخواهند ته نیمرو را نون بکشند و برای کندن برنجهای ته قابلمه رقابت کنند. نکند روزی برسد که دلبرکانتان بزرگ شوند و از ته ظرف غذا ساده عبور کنند.
Friday, July 20, 2012
+
بر خلاف تصور عموم،
من به فقر فرهنگی حاد دچارم. سالهاست که نه مطالعه دارم نه فیلمبینی و این اصلن
به علت کمبود وقت نیست، دل به کار نمیدهم، دل نمیدهم به ادبیات، به سینما، به تیاتر،
از بازیگری روی صحنه خوشم نمیآید، واقعن خوشم نمیآید. نویسندههای خرشناس را هم
نمیشناسم و کتابهای مهمشان را نخوانده ام، قصدی هم برای خواندن ندارم. در جمعهای
دوستانه حرفی برای گفتن ندارم و فقط گوش میدهم چون آنهایی که کامنتبازی میکنند
و چیزهای مینیمال بامزهای مینویسند لزومن آدمهای خوش معاشرتی نیستند، کامنتبازی
و مینیمال نویسی قدرت حاضرجوابی را از ما میگیرد، [سلام آرش] چیزی که لازمه
معاشرت است و باید داشته باشی تا بتوانی بحث را پیش ببری.
من فقط دیگر از شکم
شاد میشوم و بس، شکم بزرگی دارم که حس میکنم بعد از دعای مادر، تنها محافظ من در
برابر سختیهای روزگار است. دوستان خوب و خیلی خوبی هم دارم و عشقی کهنه البته. حالم
بد نیست، کمی ناامیدم کمی شاد و خندان. ابی گوش کردن را تازگیها شروع کرده ام و
موسیقیهایم قدیمی و تکراری و محدود شده در پلیلیستهایی شش ساله اند. کفش و
لباسم نه خیلی ارزان قیمت ولی راحت است و البته بنظر خودم خیلی خوشرنگ.
چندین سال است که دلیلی
برای جبران فقر فرهنگی ام ندارم، فقری که فقط در مواجهه با آدمها حسش میکنم و هیچ
تلاشی هم برای از بین بردنش نمیکنم. الآن که دارم اینها را مینویسم، آخرین کتابی
که خواندم «مرد سوم» است که هشت صفحه آخرش دو ماه است که مانده و آخرین فیلمی هم
که دیدم لیلای نصفه نیمهای بود که به اصرار دوستم دیدم.
چشمان همیشه گشنه - 17
تهچینهای مرغ پُرزرشکتان را طوری درست کنید که از بالا برشته شود از پائین چانه بزند
Thursday, July 19, 2012
Monday, July 16, 2012
چشمان همیشه گشنه - 16
تهچین گوشت و
بادمجان همان کاری را میکند با من که ماست و خیار با حضرت علی، اینکه چه ربطی
دارد ماست و خیار به حضرت علی و این مطلب که حضرت علی چه حالی داشته وقتی ماست و
خیار میخورده و یا اینکه اصلن حضرت علی ماست و خیار میخورده یا نه، سوالی است که
باید در قالب ارتباط من با بادمجان توضیح داده شود. از اولش هم من و بادمجان با هم
خوب نبودیم، به طرز تأسفباری بادمجانگریز و بادمجانستیز بودم، همان چند باری هم
که مزهمزهاش کرده بودم، سقف دهنم و پشت لبهایم گیزگیز کرده بود و من فکر کرده
بودم علاوه بر تنفر، به بادمجان حساسیت هم دارم و اگر بخورم ممکن است مجاری تنفسیام بخواهند گیزگیز کنند و یادشان برود که باید برایم نفس بکشند.
ملموسترین اثر
آدمهای خصوصی زندگیمان میتواند این باشد که شما را مجبور به کاری کنند که هیچ
احدی تا آن روز نمیتوانسته که بکند، بله، مجبور شدم عاشق حلیم بادمجان بشوم و
شدم، همان چیزی که ریختش هم حالم را بهم میزد.
مادرم میگفت خیلی
بچهتر که بودم این کار را با خورشت کرفس هم کرده بودم، خورشت کرفس را تا شش سالگی
خیلی میخواسته بودم و بعد چندین سال همه جوره دوری کرده بودم ازش ولی بعدترها
خیلی با آرامش شروع به دوست داشتن خورشت کرفس کرده بودم، تا به امروز حتی. تعمیمش
که میدهم به بادمجان، به این نتیجه میرسم که بزودی دیگر دوستش نخواهم داشت و از
آنجایی که هنوز به شدت دوستش دارم منتظر آمدن کسی مانده ام که بادمجان دوست نداشته
باشد و از من بخواهد که دیگر بادمجان نخورم اما من نافرمانی کنم و تهدیگ تخممرغی
درست کنم و کف ظرفم را روغن بمالم و ته دیگم را پهن کنم آن ته و چند سانتی برنج آبکش رویش بزیرم و سپس تکههای گوشت نیمپز
شده را در ضخامت برنج و تهدیگ فرو کنم و بر رویش بادمجانهای حلقه شده و از پیش سرخشده
بگذارم و کمی بر رویش پیاز حلقه کنم، دارچینش را هم مفصل بپاشم و باقی برنجم را هم
روی مواد بریزم و روغناش را اضافه کنم و بعد همدمایشان کنم تا در هم جا بیافتند
و هم مزهگی کنند. برنجش را هم اگر زعفرانی کنم، میشود همان چیز غریبی که
رستورانهای تهدیگ به اسم تهچین گوشت و بادمجان اصل تهرانی در منویشان به غلط
گذاشته اند، در حالی که این غذا از گرمسار آمده. همان جایی که خربزههای خوبی هم
دارد برای بالای چنین غذای غیررژیمی عزیزی. اما من حضرت علی نیستم که رژیم بگیرم و دائم ماست و خیار بخورم.
Friday, July 13, 2012
Thursday, July 12, 2012
Wednesday, July 11, 2012
Saturday, July 7, 2012
Thursday, July 5, 2012
چشمان همیشه گشنه - 14
ملکهبادوم چیست و چطور.
تخممرغها را با پودرقند و
کره مخلوط کنید، از آن طرف آرد را آنقدر اضافه کنید تا بشود خمیر چسبناکی که نه آنقدر شل و بیانسجام باشد نه آنقدر بهدستناچسبنده. آنگاه
خمیری دارید برای زیر موضوع که میخواهد برود در قالب از قبل چرب شدهای و به قدر یک سانت پخش بشود. سپس مقادیر زیادی بادام خلال شده را در کره
برشته کنید و کمی عسل اضافه اش کنید و با حرارت ملایم، مخلوط را قوام آورید. لابد تا الان خمیر قبلی
را در فر گذاشته اید
تا بپزد، خب، پس مخلوط عسل و بادام را بر روی خمیر پخش
کنید و سینی را در فر قرار بدهید و با شعلهی سقفی، هم
سطح موضوع را کاراملی
کنید هم بگذارید عسل کمی در خمیر زیرین فرو برود و مزهدارش کند. از مرتفع شدن
خمیر زیرین پرهیز کنید چون خشک و کلفت میشود و چیزهای خشک و کلفت سخت هستند از لحاظ خوردن اما از
زیاد خوردن موضوع، خیر، پرهیز نکنید آن هم با چای.
Subscribe to:
Posts (Atom)