Thursday, June 28, 2012

چشمان همیشه گشنه - 13

چای وقت ندارد، چای ظرف دارد. ظرفی لیاقت حمل چای دارد که چیزی برتر و بارزتر از چای نداشته باشند، ظروفی که دسته/رنگ/گوشه/فرورفتگی/برآمدگی/قوس دارند برای چای مناسب نیستند، چای از ازینها می‌رنجد، غرورش می‌شِکند و می‌شود آب قرمز رنگی بی‌مزه ای که فقط داغ شده است.
چای در گیلاس شراب انحنای بی‌جا می‌گیرد. لیوان شیشه‌ای خیلی بزرگ حضور چای را فدای ابعاد خودش می‌کند. چای در لیوان‌های گوشه‌دار/طرح‌دار/مشجر بد طعم خواهد بود چون گوشه‌ها چیزی مهمتر از چای هستند. چای در ماگ سرامیکی مزه اش را فقط از فرم گرد دیواره‌ها گرفته وگرنه که دلخورست از ماگ، چرا که چای در ماگ دیده نمی‌شود. لیوان رنگی هم برای چای مثل این است که کباب را لای چند پر کالباس پیچیده باشند گذاشته باشند لای ساندویچ، توهین‌آمیز است و مسخره. چای مغرور است و دوست ندارد چیزی زیباتر و مهمتر از او باشد لذا بهترین ظرف برای صرف چای‌، لیوانهای شیشه‌ی بی‌رنگ نه خیلی بزرگ و تمامن گرد و بی‌دسته اند.

Tuesday, June 26, 2012

چشمان همیشه گشنه - 12

ته‌دیگ نشان دهنده غنای شکم‌باره‌گی در این سرزمین است. بخشی از هر وعده غذایی که در هیچ فرهنگ دیگری نیست. نه دسر است نه پیش‌غذا نه سالاد نه پیتزا. خوشمزه‌ترین و چرب‌ترین بخش که تازه انگار آفریده شده تا از بی‌خود برشته شدن ته غذا جلوگیری کند. ماکارونی ته‌دیگ می‌دهد، انواع برنج ته‌دیگ می‌دهند، حتی دلمه، اما ته‌دیگ یک مفهوم است. در واقع یک مفهوم شده. در ابتدا ته‌دیگ آمده بود تا محافظت کند از برنج، از ماکارونی از هرچیزی که خطر ته‌گرفتن دارد، آمده بود تا بسوزد و نگذارد که بسوزد اما آن فداکار مقدس، آن شهید زیرین، آن هویت انتهایی توانست تهدید ته‌گرفتن را به فرصت تبدیل کرده و در گذر زمان خودش را تبدیل کند به پراهمیت‌ترین بخش هر غذا. یک واقعیتی هم هست که می‌گوید غذاها تقسیم شده‌اند به دو قسمت، قسمتی از غذا که ته‌دیگ شده و قسمتی که می‌خواسته ته‌دیگ بشود اما در حسرتش مانده.
ته‌دیگ‌ها گوناگون اند، از این خانواده به آن خانواده ته‌دیگ ها فرق می‌کنند اما آن سیب‌زمینی‌های سرخ شده‌ی شُل که زیر توده ماکارونی نشسته اند و رب و روغن را به خودشان کشیده اند، آن ته‌دیگهای سه‌سانتی برنج/ماست/تخم‌مرغی و ته‌دیگ‌های نونی که خشک اند و با ماست خوردنشان خوب است، در این مملکت رایج‌تر اند.

چشمان همیشه گشنه - 11


کتلت خوب کتلت داغ‌وشُل است، کتلتی که از نصف شده‌اش بخار بیرون بزند، کتلتی که لایه بخوبی سرخ‌شده‌ی دون‌دون شده‌ی بیرونی‌اش از محتویات درونش متمایز شده باشد. سعی نکنید چربی کتلت را کم کنید بگذرارید هر کتلت روغن خودش را داشته باشد. روغن چیز مضری نیست و دکترها همگی دروغگو هستند پس یادتان باشد که سیب‌زمینی بیشتر کتلتی چرب‌تر خواهد داد. نان کتلت هم باید قابلیت لقمه‌گیری داشته باشد و خیلی هم نازک نباشد که روغن پس دهد. کتلت را با یکی از مخلفات سبزی‌خوردن/سالاد شیرازی/ ماست/زیتون/سس همراه کنید و لطفن فقط با یکی از موارد مذکور چراکه مخاطب تحت فشار انتخاب چاشنی قرار گرفته و تمام سعی و تلاشش می‌شود امتحان همه گزینه‌ها و اصل کتلت از متن به حاشیه کشانده می‌شود که درست نیست.

Sunday, June 24, 2012

چشمان همیشه گشنه / چند نکته در مورد صبحانه، این لذیذ بی‌موقع

یک. بیکن‌تخم‌مرغ آسان‌ترین و در عین حال جذابترین بخش صبحانه است. ساده است، اول بیکنهای نواری شده را در کره سرخ کنید و بعد هم دوتا تخم‌مرغ آن داخل بشکنید. نه آنقدر هم بزنید که زرده و سفیده‌اش یکی شوند نه آنقدر که مرز مشخصی بماند بین زرده و سفیده. نان مناسب بیکن‌تخم‌مرغ نان لواش معمولیست، باید توجه داشت که نان بربری یا هرنان کلفت‌تر از آنجایی که با غذای خشکی در تماس است باعث گم شدن مزه بیکن‌تخم‌مرغ در دهان خواهد شد لذا بهتر است که نان نازک و بی‌مزه‌ باشد. با ادویه‌های بی‌خود هم سعی در آفرینش ادبی نکنید، لذت این غذا از هم‌مزه‌گی بین بیکن/کره/تخم‌مرغ بوجود آمده و نه چیز دیگر.‏

دو. پنیر فتای معمولی به همراه کره بر روی «نان بربری داغ شده در تستر» اگر خواستید درست کنید، یادتان باشد که اول پنیر را روی نان بگذارید بعد کره را روی پنیر اضافه کنید. کره‌ی آب شده در زیر پنیر علاوه بر اینکه به آسانی از محیط لقمه خارج می‌شود، طعم لذیذ کره را ندارد. تمام طعم کره در وضعیت نیمه جامدش نهفته شده.‏

سه. سه عدد زرده تخم‌مرغ و یک عدد سفیده را به همراه سه قاشق غذاخوری نه خیلی سرپُر شکر توسط همزن برقی آنقدر بزنید تا کف کند بعد در ظرف بریزید و با نان بخورید، لقمه‌ها را کم نان و پر ملات بگیرید و بخندید. اضافه کردن پودر کاکائو جذاب‌ترش می‌کند اما طعم تخم را می‌گیرد. اسم این صبحانه رو میگذارم تخم‌مرغ‌شکری.‏

چهار. نانواها کناره‌های نان بربری را عمدن کمی کلفت‌تر میکنند تا از هم بازشان کنیم و لایش کره فراوان بگذاریم و «مربای به» اضافه اش کنیم و با لذت بخوریم. کاش که شیر هم باشد، شیر کلفت و پرچربی.‏

پنج. سرشیر خوشمزه‌تر از خامه است اگر با مربا باشد. اما خامه با عسل بهتر از سرشیر با عسل است، هنوز کسی نمی‌داند چرا.‏

شش. املتها دو دسته اند، آنهایی که با رب و آنهایی که با گوجه. اینطور بنظر می‌رسد که ربّیها آمده اند تا محدودیت‌های مکانی و زمانی گوجه را جبران کنند و چیزی از اصالت املت نمی‌دانند اما مگر کسی اینروزها می‌تواند منکر لذت و قدرت سوسیس بشود؟ سوسیس‌ها هم آمده بودند تا محدودیت‌های گوشت را جبران کنند.‏

هفت.‏ املتهای گوجه‌ای بسته به طرز طبخ گوجه و وضعیت تخم‌مرغها دسته‌بندی می‌شوند. دست‌نخورده‌ترینش می‌شود املت گوجه‌حلقه‌ای که برش‌های نازک گوجه‌اش در کره سرخ شده اند و بعد تخم‌مرغ‌ها بی‌آنکه زرده و سفیده‌اش مخلوط شوند، به آن اضافه شده اند. دست‌خورده‌ترینش هم می‌شود گوجه‌های رنده شده‌ای که پس از سرخ شدن، با تخم‌مرغ‌ هم‌ خورده و می‌پزند. سیر و ادویه وجه اشتراک همه املتهاست و واقعیت این است که روند افزایش دستخوردگی و هم خوردگی، زیبایی املت را فدای طعم مزه می‌کند. اتفاقی که اغلب مقبول است.

Tuesday, June 19, 2012

چشمان همیشه گشنه - 10

فرق پلو با چلو چیست؟
منظور از چلو، برنجی است که پس از آبکش کردن آن را به تنهایی دم می‌کنند و بعد از دم کشیدن با خورشت و انواع کبابها می‌خورند. ولی منظور از پلو، برنجی است که پس از آبکش، آنرا با سبزی‌ها و گوشت و مرغ و انواع حبوبات دم می‌کنند. مثل باقلا پلو, مرصع پلو, استانبولی پلو, لوبیا پلو, عدس پلو و الخ.‏
 

Friday, June 15, 2012

محورهای سه‌گانه موسیقی



ما آدمها در مواجه با موسیقی بسته به اینکه شخصیتمان بیشتر با چه فرهنگی آشنا شده باشد به ناخودآگاه سر خود را حول یکی از سه محور هندی / ایرانی / آمریکایی تکان می‌دهیم و از موسیقی لذت می‌بریم.‏

Thursday, June 14, 2012

Based on a fucking true story - 06




نه خانی آمده نه خانی رفته فقط طبقه را اشتباهی آمده بودم.




Based on a fucking true story - 05




زن نبود، اتوبوسی گیر کرده در اتاقی تنگ بود که مدتها برای رهایی‌اش تلاش کرد اما سرانجام به بغل افتاد و کمرش شکست و بسیار اشک ریخت.


 

Based on a fucking true story - 04





شاید بارها برای فرار از زندگی به ایستگاه قطاری برسیم اما یکبار و فقط یکبار در آن ایستگاه زنی منتظر ماست. این زن تا قبل از آمدن من، سالها در ایستگاه قطار‌ش نشسته و منتظر کسی بود که با او برود. برایم فرصت رفتن و فراموش کردن پیش آمده بود اما من واقعن آدم رفتن نبودم پس خواستم که در همان ایستگاه بمانم اما ایستگاه جای ماندن نیست. آزردن این زن ساده است، کافی است بفهمد که هنوز سرگشته‌ی زن آرزو‌هایت هستی و در حال فرار از گذشته‌ای، آنوقت است که راه خروج را خودش نشانت می‌دهد.



Based on a fucking true story - 03




مردها همیشه ادعا می‌کنند عاشق زنی شده اند که از همان اولش معلوم بوده عاشقش خواهند شد. این زن بسیار پیچیده، خوش‌حافظه و محافظه‌کار بود، از آنهایی که از تکرار و اصرار خسته نمی‌شوند اما متاسفانه در مسیر زندگی‌ام جایی واقع شده بود که انگار دل زده از خوشی‌ها به سراغش آمده‌ام، پس از همان اول بازنده‌ای بیش نبودم، هیچ حربه‌ای هم افاقه نکرد. به ناچار باید بین رفتن و مرگ یکی را انتخاب می‌کردم و من بخشی از خودم را جا‌گذاشتم و رفتم. اما این زن همچنان دارد برای آن تکه‌ی جا مانده‌ام پیانو می‌زند، بی‌آنکه چیزی را فراموش کرده باشد. اسارت ابدی یعنی همین.



Based on a fucking true story - 02




آخرش فهمیدم که اولین زن زندگی‌ام از همه جذاب‌تر بوده، زنی که انگار برای تفریح و سرخوشی آفریده شده بود و یله‌گی کردن با او تمامی نداشت. با او بود که چیزهای دو‌نفره را برای اولین بار تجربه کردم، تجربه‌ای که شاید بهترین‌ نبود اما اولین بار بود و اولین بار ماند. اما این زن چیزی کم داشت، مشکل من این بود که نمی‌خواستم برایش بمیرم و از آنجایی که خوشگذرانی چیز سفتی نیست، خیلی ساده و با بی‌رحمی در جستجوی عشق از زندگی‌اش خارج شدم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نکردم.




01

Wednesday, June 13, 2012

Based on a fucking true story - 01




مردها در طی زندگی نکبت‌بارشان به زنهای مختلفی برخورد می‌کنند اما واقعیت این است که مفهوم زن، برای مرد مفهوم ثابتی است فارغ از اینکه چطور و در چه لباسی وارد زندگی‌اش بشود. در سن بیست سالگی، پس از طی کردن راهروی زنانه زندگی‌ام، در انتهای آن به یک دو‌راهی رسیدم. وقت انتخاب بود و من درب سمت چپ را باز کردم و آهسته داخل شدم.

Thursday, June 7, 2012

این هنر است که می‌ماند


موزه هنرهای معاصر دارد مجموعه‌ای غریب از پاپ آرت به نمایش می‌گذارد اما محتوای موزه هنرهای معاصر هیچ وقت برایم مهم نبوده، برای من، جذاب تر از این نخواهد بود که قلب موزه هنرهای معاصر تهران بوی روغن بدهد. راهروهای پیچ در پیچش طوری جای گذاری شده اند که در مسیر عبورتان، هرباره گالریها انگار کشف می‌شوند و در انتهای این مسیر، در طبقه پائین، به حوضی از فولاد سیاه خواهید رسید که با روغن پر شده و دیوارهایی بتنی لخت احاطه اش کرده اند، آنگاه رمپی گرد با کفپوشهایی آبی رنگ و نرده‌هایی چوبی شما را به همکف باز می‌گرداند. موزه را طوری ساخته اند که انگار کباب را در سینی طلا برایتان آورده باشند.

Saturday, June 2, 2012

چشمان همیشه گشنه - 09



نعنای باغچه که باد و باران بهار خورده باشد جهت همراهی نان و ماست چکیده